ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

یکی از احساس های مشترک موجوداتی به نام انسان، حس دلتنگی در عصر روزهای جمعه است، علت این موضوع فارغ از دلایل روانی و القایی، هنوز هم یکی از مجهولات می باشد. هرچند مجهولات بزرگتری هم وجود دارد. مجهولاتی مانند مرگ، خواب و رویا، فلسفه خلقت، گستره ی کیهان، موجودات فضایی و...

همینطور در علوم فلسفه و منطق نیز مجهولات فراوانی وجود دارد. یکی از مهمترین مباحث چالش برانگیز نقض غرض است. اینکه آیا نقض غرض محال است؟ یا در مورد خدا آیا نقص غرض واقع می شود و...

همینطور از سنوات قدیم برهان شر نیز یکی از چالش های ذهنی بوده.

برهان نظم نیز در کنار برهانهای علیت و وجودی چارچوب براهین دیگر را می سازد.

در باب برهان نظم مخالفانی تحت عنوان طرفداران فرگشت، ایراداتی بر آن وارد می کنند.


* در پستی جداگانه بصورت مفصل برهان نظم، نقض غرض و برهان شر و همچنین فرگشت و مباحث حاشیه ای بحث خواهدشد.


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است

وآن لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

چون رویای خیالی

چشمهایم چون باران

رهایم کن از این بند

از چشمهایم

میدانستی چشمهایم انعکاس تو است؟!

بیا و رهایم کن از ظلمت

هیچ وقت نگفتم

نگفتم نرو

کاش ساعت ثابت بشه

کاش...

و چشمهایش

فهمیدی چی گفتم؟

چی؟

فهمیدی چی گفتم؟؟!

نه! حواسم به نبودنت بود...

همه ما تنهاییم!
مگر می شود کسی در خواب تنها نباشد؟!
اما تنهایی من مثل هیچکس نیست...
شاید مثل خودم باشه
شاید مثل چشمانم...

مثل یه آواز
مثل تو
آواره ترینم
تنها آرزویم...

.......................

عاشقی و معشوقی سرابی بیش نیست
اما این منم که هستم
این منم که تنفر و عشق را انکار کردم
سازت را کوک کن
بنواز آهنگ رفتن را
تا هستیم بازنده ایم!
تو که نیستی...

دورآگاهی یا تله‌پاتی (از عبارات یونانی τῆλε، تله به معنی "دور"، و πάθος، پاتوس یا -پاتیا به معنی "احساس، ادراک، رنجوری، تجربه، احساس شدید عشق یا شهوت یا خشم یا غیره")، انتقال ادعایی اطلاعات از یک شخص به شخصی دیگر است، بدون استفاده از کانال‌های حسی یا فعل و انفعال فیزیکی.

آزمایش‌های دورآگاهی به‌طور تاریخی به علت نبود کنترل‌های مناسب و فقدان تکرارپذیری مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. هیچ مدرک قانع‌کننده‌ای مبنی بر وجود دورآگاهی وجود ندارد، و این موضوع به‌طور عام توسط جامعه علمی به عنوان شبه‌علم در نظر گرفته می‌شود.

  • فراروان شناسی دو شاخه اصلی دارد، که هر دوی آن‌ها نسبت به تقسیمات حواس و ماشین اعمال بدنی آشنای روانشناسی هستند، آن‌ها به دو دستهٔ ادراک فراحسی و حرکت روانی تقسیم می‌شوند که تله‌پاتی جز دستهٔ ادراک فراحسی است.
  • دورآگاهی یا تله‌پاتی ادراک حسی و فراحسی فعالیت روحی فردی دیگر است. این کلمه که از دو لفظ یونانی مشتق شده یکی تله Tele به معنی دور و دیگری پاتوس Pathos به معنی احساس می‌باشد البته شایان ذکر است گاهی به آن تله که در واقع احساس از دور معنی می‌دهد این پدیده شامل دو بخش می‌شود. یکی انتقال فکر و احساس به قصد اشخاص دیگر و دیگری دریافت افکار و احساس دیگران که آن را فرایابی می‌نامند. دورآگاهی، به زبان ساده قدرت و استعداد مخابره پیام یا تصویری یا هر گونه اطلاعات از ذهن به ذهن فرد دیگر، بدون استفاده از وسایل حسی مانند سخن گفتن و مشاهده علائم یا حرکات است؛ این کار با استفاده از ارتباط روح (کالبد اثیری) انجام می‌گیرد. دورآگاهی یا تله‌پاتی به‌طور دقیق در لغت به معنی انتقال و ارتباط فکر از راه دور است.
  • یکی از آخرین تعبیرهایی که برای دورآگاهی شده چنین است:

هرگاه فردی به اطلاعاتی دسترسی داشته باشد که در دسترس دیگری نباشد، و آنگاه تحت شرایط معین و با مسدود کردن دقیق کانال‌های شناخته شده حسی، نفر دوم بتواند به چنان میزانی از این اطلاعات دست یابد که نتواند ناشی از حدس زدن باشد.

  • گاهی نیز به آن دورآگاهی ذهنی (به انگلیسیMental telepathy) گفته می‌شود. در واقعه تله‌پاتی یک نیروی نهفته در وجود یا قدرت ذهن انسان می‌باشد که به کمک برخی اعمال مانند ریاضت‌های متفاوت که باعث می‌شود این نیرو خود را نمایان کند.
  • آزمایش‌های دورآگاهی در طول تاریخ همواره به دلیل نداشتن کامل اختیار و قابلیت تکرار، مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. هیچ مدرک تاریخی مبنی بر وجود دورآگاهی موجود نیست و جامعهٔ علمی به‌طور کلی این مقوله را حیطهٔ شبه‌علم دانسته‌اند.

کلمه تله پاتی
کلمه «تله‌پاتی» نخستین بار توسط فردریک مایرز (F.W.H.Myers) یکی از پایه گذاران انجمن تحقیقات روانی انگلستان به کار گرفته شده‌است؛ ولی این عقیده خیلی هم تازه نبود، آغاز آن از دیر زمانی قبل از این تاریخ بود. قبلاً بسیاری سعی کرده‌اند که تخیلاتی را که در لحظه مرگ پیش می‌آید و واقعی پنداشته می‌شود به نحوی در این زمینه توضیح دهند، که موجب ارائه نظریاتی در سال ۱۸۸۲ و جمع‌آوری شواهدی شد که در پی این تحقیقات این شواهد به مرور ناپیداتر گشت چون این موضوع هرگز نتوانست خود را از تأثیرات یهود و مسیحیت آزاد کند.
در آزمایش‌های که در این باره انجام می‌گیرد، معمولاً کیفت کار بدین صورت است که نزدِ یکی از دو نفری که از قدرت تله‌پاتی یا دور آگاهی برخوردارند، به عنوان فرستنده کارت‌هایی به دلخواه و متنوع چیده می‌شود و شخص دیگر به عنوان گیرنده، که ممکن است در شهر و حتی کشور دیگری باشد، از نحوه چیدن کارت‌ها خبر می‌دهد. در مواردی، خبرها به قدری دقیق است که احتمال اتفاقی بودن صحت آن‌ها کاملاً منتفی است و فاصله میان ان دو به قدری زیاد است که احتمال تماس فیزیکی و دخالت جسم در این امر وجود ندارد.[۶]

تقسیم بندی

دیدگاه‌های مختلف، دورآگاهی را به دسته‌های مختلفی تقسیم کرده‌اند. یکی از این تقسیم‌بندی‌ها این‌گونه‌است:

  1. تله‌پاتی بزرگ، یا تله‌پاتی غیرعمد یا خود به خود
  2. تله‌پاتی کوچک یا تله‌پاتی عمدی یا ایجاد شده
  3. انواع طبقه‌بندی نشده تله‌پاتی
استقبال علمی
چندین گونه آزمایش برای نشان دادن دورآگاهی انجام شده‌است، اما هیچ مدرک علمی‌ای مبنی بر وجود این قدرت موجود نیست.

دیر زمانیست که مرده ام

هستم، ولی مرده ام


در عصر پاییزی نیستی، بی وطنم

در محضر خدا، ناخدایم

آری، کفرگویی بی وطنم

گر ایمان این است که دیدم

همان بهترم که ...


شاید هم مرده ای هستم که زنده ام

متنفر از خود، آن زمان که عاشقم


این قمار عاشقانه را هم باخته ام

در محضر عشق لاهوتیم

پشت هیچستانم

 

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است

که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک

پشت هیچستان چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیا یید

که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی

مار قیامت و رستاخیز است. ماری است که در جهنم به سر می برد تا به فرمان خدای تعالی گناهکاران را عذاب دهد.


غاشیه، از نام‌های روز قیامت و به معنای حوادثی است که همه را در برمی‌گیرد. غاشیه، از مصدر "غشاوة" به معنی پوشاندن (فراگیرنده) است.

غاشیه نام هشتاد و هشتمین سوره قرآن نیز می‌باشد. این واژه در آیه نخست سوره غاشیه آمده است: هل أتیک حدیث الغاشیة  (ترجمه: آیا سخن غاشیه به تو رسیده است.) مفسران معتقدند سخن از قیامت در این سوره، سبب شده که یکی از نام‌های قیامت، غاشیه محسوب شود. علت انتخاب این نام برای قیامت نیز به دلیل حوادثی است که همه را در برمی‌گیرد. بعضی گفته‌اند: نامگذاری روز قیامت به غاشیه، به خاطر آتشی است که چهره‌های کفار و مجرمان را می‌پوشاند.

در برخی از روایات، درباره تفسیر و تأویل واژه «غاشیه» آمده است منظور از «هل أتیک حدیث الغاشیة» این است که (در آخر الزمان و پس از قیام امام زمانقائمآنان (دشمنان) را با شمشیر فرا می‌گیرد. در روایتی دیگر از امام صادق(ع)، منظور از «هل أتیک حدیث الغاشیة» کسانی معرفی شده‌اند که دور امام (زمان) را می‌گیرند و نه همراهی‌شان به امام سودی می‌بخشد و نه آنان را بی‌نیاز می‌کند.

در تفسیر أطیب البیان ذیل آیه ۲۱ سوره نبأ و آیه ۳۶ سوره نازعات آمده است که جهنم یک مار غاشیه است که ملائکه عذاب آن را به صحرای محشر می‌آورند. این مار در کمین کافران است و آتش از دهانش شعله می‌زند؛ دهان خویش را باز می‌کند و اهل خود را می‌بلعد. در این کتاب تفسیری، به منبع روایی این مطلب اشاره‌ای نشده است.

ضرب المثل فارسی «از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه می‌برد» حاکی از این است که گاهی انسان چنان به سختی گرفتار می‌شود که از سختی بزرگ به رنج ساده‌تر پناه می‌برد.


"از ترس عقرب جراره* به مار غاشیه پنا می برد" از کجا باب شد؟

مراد از ضرب المثل بالا که غالبا اهل اطلاع و اصطلاح به کار می بردند این است که آدمی گهگاه به چنان سختی و دشواری گرفتار می شود که رنج و مصیبت سهل و ساده تر از مصیبت اولی را فوزی عظیم می داند.


به قول شادروان امیر قلی امینی:" از ترس بدتر به بد، و از ترس شریر تربه شریر پناه می برد." که در این مورد شاهد مثال زیاد است و خواننده این مقاله نظایر آنرا قطعأ شنیده و یا خود لمس کرده است:
لغت غاشیه اصولا به معنی زین پوش اسب آمده چون از اسب سواری پیاده شوند بر زین اسب می پوشانند . و همچنین به معانی مطیع و فرمانبردار و درد بیماری شکم در لغتنامه ها نقل شده است ولی در عبارت مثلی بالا به استناد آیه شریفه" هل اتیک حدیث الغاشیه" از سوره 88 قرآن مجید، معانی آتش و آتش دوزخ و به عبارت اخری قیامت و رستاخیز از آن افاده می شود و با این تعریف و توصیف چنین نتیجه می گیریم که مراد از مار غاشیه همان مار قیامت و رستاخیز، یعنی ماری است که در جهنم به سر می برد تا به فرمان خدای تعالی گناهکاران را عذاب دهد.
در جهنم یا دوزخ مراتب و در جاتی به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران در نظر گرفته شده است که آنرا هفت طبقه و بیشتر می دانند، از قبیل: حجیم، جهنم،سقر، سعیر، لظی، هاویه، خطمه، سکران، سجین و بالاخره ویل که چاهی عمیق و بی انتهاست و در قعر جهنم قرار دارد. به روایتی طبقه هفتم را تابوت نامیده اند که در این مورد چنین نقل شده است:
" ... از اوصاف جهنم پس از گرزهای آتشین و شعله های مداوم آذر که معصیت کاران پیوسته در آن می سوزند و پس از خاکستر شدن دوباره زنده می شوند یکی هم مراتب و درجات آن است که به گناهکاران بزرگ اختصاص می یابد. از جمله طبقه هفتمین - تابوت- جای مخربین و بدعتگذاران است." در آن عقربی به نام عقرب جراره و ماری به اسم مار غاشیه می باشد که تا هفتصد سر برای او معلوم کرده اند. اما با این همه ، عقربهای آن چنان الیم باشد که جهنمیان از زحمت آنها پناه به مار می آورند..."


* جراره: 1 - نوعی از عقرب زرد و درشت که دُمش را برزمین می کشد و زهر شدیدی دارد. 2 - کنایه از: زلف معشوق .

اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن میگوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو - دستت را به من بده

حرفت را به من بگو - قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده - دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان - بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا - بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من

٭٭٭

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند

گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم

٭٭٭

گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند

خود از آن عاریست

زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد

٭٭٭

از بخت یاری ماست شاید، که آنچه که می خواهیم

یا به دست نمی آید

یا از دست می گریزد

٭٭٭

می خواهم آب شوم در گستره ی افق

آنجا که دریا به آخر می رسد

و آسمان آغاز می شود

می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم

٭٭٭

حس می کنم و می دانم

دست می سایم و می ترسم

باور می کنم و امیدوارم

که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد

٭٭٭

چند بارامید بستی و دام برنهادی

تا دستی یاری دهنده

کلمه ای مهر آمیز

نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟

چند بار دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین

آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری ...

٭٭٭

پس از سفر های بسیار و

عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم

بادبان برچینم

پارو وانهم

سکان رها کنم

به خلوت لنگرگاهت در آیم

و در کنارت پهلو بگیرم

آغوشت را بازیابم

 استواری امن زمین را زیر پای خویش...

٭٭٭

پنجه درافکنده ایم با دستهایمان

به جای رها شدن

سنگین سنگین بر دوش می کشیم

بار دیگران را

به جای همراهی کردنشان!

عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب

 در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه...

٭٭٭

هر مرگ اشارتی است

به حیاتی دیگر

این همه پیچ

این همه گذر

این همه چراغ

این همه علامت

و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم

خودم

هدفم

و به تو!

وفایی که مرا و تو را به سوی هدف را می نماید

٭٭٭

جویای راه خویش باش از این سان که منم

در تکاپوی انسان شدن

در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را

آزادی را

خود را

در میان راه می بالد و به بار می نشیند

دوستی ای که توانمان می دهد

تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری

این است راه ما

تو و من

٭٭٭

در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است

داستانی ، راهی ، بی راهه ای

طرح افکندن این راز

راز من و راز تو ، راز زندگی

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است

٭٭٭

بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِِِ خویش سخن ساز می کنیم

اما در همه چیز رازی نیست

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت

٭٭٭

به تو نگاه می کنم و می دانم

تو تنها نیازمند یک نگاهی تا به تو دل دهد

آسوده خاطرت کند

بگشایدت تا به درآیی

من پا پس می کشم

و درِ نیم گشوده به روی تو بسته می شود

٭٭٭

پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم

از دیگران شکوه آواز می کنم

فریاد می کشم که ترکم گفتند!

چرا از خود نمی پرسم:

کسی را دارم

که احساسم را

اندیشه و رویایم را

زندگی ام را با او قسمت کنم؟

آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود

٭٭٭

بی اعتمادی دری است

خودستایی چفت و بست غرور است

و تهی دستی دیوار است و لولاست

زندانی را که در آن محبوس رآی خویشیم

دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

از رخنه هایش تنفس می کنیم

٭٭٭

تو و من

توان آن را یافتیم تا بر گشاییم

تا خود را بگشاییم

بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم

خود را به تمامی بر آن می افکنم

اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانم خواست

راهی به جز اینم نیست!

٭٭٭

ازکسی نمی پرسند

جه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید

از عادات انسانیش نمی پرسند ، ازخویشتنش نمی پرسند

زمانی به ناگاه

باید با آن رودرروی درآید

تاب آرد

بپذیرد

وداع را

درد مرگ را

فروریختن را

تا دیگربار

بتواند که برخیزد

٭٭٭

گذشته می گذرد

حال ،طماع است

آینده هجوم می آورد

بهتراست بگویمت

برگذشته چیره شو

حال را داوری کن

وآینده را بیاغاز

٭٭٭

وقتی که مرگ مارا برباید

- تو را و مرا-

نباید که درپایان راهمان

علامت سوالی برجای بماند

تنها نقطه ای ساده

همین وبس

چرا که ما

درحیات کوتاه خویش

فرصت های بی شماری داریم

که دریابیشان

سکوت سرشار از ناگفته هاست

شعر ارغوان از سروده‌های مشهور هوشنگ ابتهاج متخلص به ه. الف. سایه است. برخی اخوان ثالث را سراینده ارغوان می‌دانند که پنداری نادرست است. متن شعر ارغوان، داستان شعر ارغوان سایه و تحلیل ارغوان را در ستاره بخوانید.

ارغوان یکی از زیباترین اشعار هوشنگ ابتهاج است که در زمانی که سایه به زندان افتاده است، این شعر را در دوری از درخت ارغوانش سروده است؛ اما ارغوان سایه بیشتر از یک شعر است. خانه ابتهاج که به ثبت میراث فرهنگی رسیده است، خانه ارغوان نام دارد و دلیل این نامگذاری وجود درخت ارغوان در حیاط این خانه است و دلیل معروفیت ارغوان، نه خود درخت بلکه شعر سایه است. در مطلب حاضر متن شعر ارغوان، تحلیل شعر ارغوان و اندکی درباره خانه و درخت ارغوان را خواهید خواند.

 

 

ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌است هنوز؟
 
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند
 
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ست
نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
 
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید...
 
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟
 
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می‌گذرند؟
 
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
 
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من...

سایه:

 

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک

دل من خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان

هـر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان

شهریارا ، تو بمان بر سر این خیل یتیم

پدرا ، یارا ، اندوه گسارا ، تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

که سر سبز تو خوش بـاشد ، کنارا تو بمان

 

جواب شهریار:

 

سایه جان رفتنى استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درسِ این زندگى از بهر ندانستن ماست

اینهمه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان، نعشِ عزیزى هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آرى این زهر هلاهل به تشخّص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهینِ اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتیى را که پىِ غرق شدن ساخته اند

هى به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

قسمتِ خرس و شغال است خود این باغِ مویز

بى ثمر غوره چشمى بچلانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمى که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایى ست براى همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودى از لُجّه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمانِ خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کُرسى بنشانیم که چه

قاتل مُرغ و خروسیم، یکیمان کمتر

این همه جان گرامى بستانیم که چه

مرگ یک بار ــ مَثَل دیدم ــ و شیون یک بار

این قدر پاى تعلّل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

در هر حرفه و شغلی که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تاسف بار که برای هر ملتی پیش می آید شما را به یاس و نا امیدی بکشاند.

در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید.

نخست از خود بپرسید: “من برای یادگیری خود چه کرده ام؟”

سپس همچنان که پیش تر می روید بپرسید: “من برای کشورم چه کرده ام؟”

و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که: “شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید.”

 اما صرفه نظر از هر پاداشی که زندگی به تلاش هایمان بدهد یا ندهد، آنگاه که لحظه مرگ فرا می رسد هر کدام از ما باید این حق را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:«من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام»‌

بگذار این وطن دوباره وطن شود

***********************

 

بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

 

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویش‌داشته‌اند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند نه
ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

 

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساخته‌گی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده‌گی آزاد است

و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

 

(در این «سرزمین ِ آزاده‌گان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)

 

بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می‌کنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستاره‌گان فراگستر می‌شود؟

 

سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده‌اند،
سیاهپوستی هستم که داغ برده‌گی بر تن دارم،
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبرده‌ام
که سگ سگ را می‌درد و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند.

 

من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده‌ام
در زنجیره‌ی بی‌پایان ِ دیرینه سال ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز،
کار ِ انسان‌ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.

 

من کشاورزم ــ بنده‌ی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درمانده‌ام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سال‌هاست دست به دست می‌گردد.
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادی‌ترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود می‌خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هم اکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست‌وجوی آنچه می‌خواستم خانه‌ام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانه‌های تاریک ایرلند و
دشت‌های لهستان
و جلگه‌های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزاده‌گان» را بنیان بگذارم.

 

آزاده‌گان؟
یک رویا ــ
رویایی که فرامی‌خواندم هنوز امّا.

 

آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آن‌چه می‌بایست بشود نشده است
و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است.
ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبین‌شان، درد و ایمان‌شان،
در ریخته‌گری‌های دست‌هاشان، و در زیر باران خیش‌هاشان
بار دیگر باید رویای پُرتوان ما را بازگرداند.

 

آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حیات مردم چسبیده‌اند
ما می‌باید سرزمین‌مان را آمریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.
آه، آری
آشکارا می‌گویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد می‌کنم که وطن من، خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.

 

ما مردم می‌باید
سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،
کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ
و بار دیگر وطن را بسازیم!
به هر حال همیشه سهمگین ترین فریادها سکوت است!
این ترجمان ذهن هر انسان عاشقی است
هر انسانی که تفسیر عشق را از نو کرده باشد
به گمانم این نوع انسان اگر هم باشد دیگر انسان نیست!
پس نتیجه می گیرم که موجودی(به زعم عشق) که دلیل بودن را نفهمیده انسان نیست
بودن معنی ندارد، در حضور عشق...

خیلی به سرنوشت ی همه ما که محکوم به آن هستیم فکر میکنم...

سرنوشتی که از سر نوشتش هم همونه!

تنهایی...

گاهی فکر میکنم نیستم

چون تو نیستی

فکر میکنم نباید میبودم

گاهی فکر میکنم اصلاً نبودی!

شاید همین قطرات بارون باشی

شاید همین قطرات اشکم باشی

گاهی بیا روی گونه هایم

بیا تا آروم بگیرم...

رابطه شهریار با سایه جالب بوده است ؛ غزل برای هم سرودنشان ؟! یا آنجا که سایه به دیدار شهریار می رود و شهریار از دور سایه را که می بیند؛ داد می زند: "دیدار شد میسر و بوسه کنار هم" و سایه بلافاصله جواب می دهد "از شهر شکوه دارم و از شهریار هم" و ... زندگی نامه شهریار را دوبار خوانده ام و غزلهایش را هم دوبار، معتقدم از شهریار کم نوشته شده است شاید به خاطر جریان شعر نو باشد و تئوری پردازی منتقدان و پرداختن آنها به شعر نو!

 

نخستین دفتر شعر شهریار در سال های 1308 تا 1310 خورشیدی با مقدمه های استاد بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری از سوی کتابخانه خیام و آخرین مجموعه شعرش پس از درگذشتش به عنوان جلد سوم دیوان شهریار شامل اشعار منتشر نشده در پانصد صفحه انتشار یافت.که بعدها کلیه اشعار وی در یک مجموعه چهارجلدی به چاپ رسید.

 

نام " ه. ا. سایه" را جامعهً ادبی ایران سالهاست که بخاطر سپرده است. او را بیشتر با همین نام شاعرانه و کمتر با نام واقعی اش که "امیر هوشنگ ابتهاج" است می شناسند. سایه در ششم اسفند ماه ۱۳۰۶ خورشیدی در رشت بدنیا آمد. سایه در نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ به شعر نو رو می آورد و تا مدتی به تجربه های "فریدون توللی" و "شهریار" توجه نشان میدهد پس از "سراب" که در سال ۱۳۳۰ انتشار میابد نیما و شعر نیمائی را بیشتر شناخته ودر کنار شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرائی، نصرت رحمانی، احمد شاملو و چند تن دیگر به حلقه شاگردان نیما در آمد سایه بیش از آنکه با نیما آشنا شود بدیدار "شهریار" رفته بود. "از سالها پیش با شعرشهریار آشنا بودم. شعرش را دوست داشتم. فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن ،شهریار را از شاعران دیگر متمایز میکرد.

 

" سایه یکی از معروفترین غزل هایش را در سال ۱۳۲۸ به "شهریار" تقدیم کرد:

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

 

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

 

و شهریار در پاسخ سایه این غزل را سرود:

 

گر از این چاه طبیعت که جهان من و تست

بدر آییم جهان جمله از آن من و تست

 

 
آسمان پهنه ی خوانی که به پای تو و من
مهر و مه قرصه ی نانی که بخوان من و تست

 

 
از ازل خلعت تشریف بدوش تو و من
تا ابد آید تکریم بشان من و تست

 

 
کلک فرمان فلک نامه نویس تو و من
پیک شاهین قضا نامه رسان من و تست

 

 
کهکشان دیو براند به شهاب ثاقب
تا کجا بین قرق تیر و کمان من و تست

 

 
آسیای فلکی روز و شبش نوبت ماست
که تنور مه و مهر از پی نان من و تست

 

 
نیست جز سرو و گل و لاله در این باغ و چمن
گر بهار تو و من یا که خزان من و تست

 

 
این چه نام ازلی وین چه نشان ابدی
کز ازل تا به ابد نام و نشان من و تست

 

 
عقل نامحرم عشق است ، نیازی به میان
با وی از عهد ازل آنچه میان من و تست

 

 
دلبرا جان تو و من که به عهدی همه کج
قسمی راست اگر هست به جان من و تست

 

 
آسمان نیست قران مه و مهرش در یاد
این همه دور قیامت که قران من و تست

 

 
تو که شرح ورق گل همه خواندی دانی
که فغان دل بلبل به زبان من و تست

 

 
چشمه ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهر شعر تر و طبع روان من و تست

 

 
گر زمان فاصله ی حافظ و سعدی است چه باک
حالی آن فاصله خیزد که زمان من و تست

 

 
شهریارا چه کنی سحر بیان باز عیان
که عیان است و چه حاجت به بیان من و تست
پیرو حوادث اخیر، جلسه ای در مجلس برای بررسی و سئوال از برخی مسئولین و وزراء در مورد سیل برگزار شد، فارغ از مسائل مختلف که جای بحث مفصل دارد، چند سئوال مهم وجود دارد. سئوال اول اینه چرا ما ایرانی ها متخصص سفسطه هستیم(قبلاً اشاره ای در این پست شد)؟! یا چرا باید همیشه داستان تکراری دور باطل گربه رقصانی را داشته باشیم(قبلاً در این پست اشاره شده بود)؟! نیز فارغ از وظایف مسئولین چرا مردم به خود رحم نمی کنند(قبلاً در این پست و در این پست اشاره کردم)؟! همچنین چرا ما عرضه ی استفاده بهینه از بارندگی ها را هم نداریم(قبلاً در این پست اشاره کردم)؟! نهایتاً درس عبرتی هم نمیگیریم! و این روند همچنان ادامه خواهد داشت. جالبه که مجلسی ها از کارشناس هواشناسی و وزراء سئوالهای مختلفی پرسیدند، ولی کسی از مجلسی ها نپرسید شما چرا تا الان همچین جلسه ای تشکیل نداده بودید؟! چرا قبل از حوادث مسئولین رو به چالش نمی کشید؟! و چرا همین الان از مسئولین نمی پرسید برای زلزله های احتمالی بزرگ شهرهای کلان کشور مثل تهران، مشهد، تبریز و... چه کار کرده اید؟! زلزله هایی که دیر یا زود گریبان شهرهای مذکور را خواهند گرفت و با توجه به ساخت و سازهای افتضاحی که داریم باید منتظر فجایع بزرگی بود!!! ساخت و سازهایی که در مزخرف بودنشان عوامل متعدد و پیچیده ای وجود دارد! مثل: رشوه، خودخواهی، تخلف مسئولین، قوانین ناقص، عدم توجه به قوانین، عدم بازرسی ها و بازخواستهای نهادهای بازرسی از ادارات مسئول و...
نهایتاً زلزله بزرگ در راه است...

بد نیست پستهای زیر را نیز بخوانید(چون در رابطه با این پست می باشند):

سلام. با توجه به مشکلات اخیر در موقع ثبت نام تلگرام کد فعال سازی ارسال نمی گردد. بهترین راه استفاده از وب تلگرام است. از آدرس زیر وارد شده و شماره موبایل خود را وارد نمائید. با انجام این کار کد فعال سازی ارسال خواهد شد که می توان در فعال سازی روی اپ یا نسخه وب استفاده کرد.

web.telegram.org

 

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟
 
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
 
بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
 
وای بر من که در این بازی بی سود و زیان
پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهد شکن
 
باز با گریه به آغوش تو بر می گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن
 
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

یکی از دوستان می گفت:

که این پماد بسیار خوب می باشد

مواد موثره بابونه آلمانی و گل همیشه بهار

اثرات ضدالتهابی موثر در درمان مواردی نظیر اگزما، کهیر، ادار سوختگی، هموروئید، محل گزش حشرات، راش، دمل و...

در کل اثراتی مانند داروهای کورتیکواستروئیدی را دارا می باشد که روزی حدود سه بار بایستی مصرف شود

یکی از دوستان صحبت می کردند که استفاده از تره در درمان هموروئید(بواسیر) بسیار موثر است. بایستی همزمان هم بصورت خوراکی و هم بصورت موضعی(بصورت کوبیده شده ضماد شود) استفاده شود. لطفاً اگر امتحان کردید نتایج را در کامنتهای این پست مطرح کنید.

سلام

متاسفانه در آغازین روزهای سال جدید شاهد سیل کم سابقه در برخی استانهای کشور بودیم، که متاسفانه خسارات جانی و مالی بسیاری بر جا گذاشت. همانطور که همه می دانند کشور ایران یکی از بلاخیزترین کشورهای دنیا است. از زلزله و سیل و... یکی از اساسی ترین سئوالات مطرح این است که چرا هیچ برنامه ای برای مقابله و کاهش عوارض ناشی از این بلایا انجام نمی شود؟ در عصر حاضر با پیشرفت علوم مختلف از جمله هواشناسی براحتی می توان بلایایی مثل سیل و طوفان را پیش بینی کرد و برای مقابله با آن برنامه ریزی و اقدامات فوری انجام داد. در حوادث اخیر همانند حوادث سالهای اخیر علامت سئوالهای بسیاری بود! مهمتر از همه این علامت سئوالها که به مدد شبکه های اجتماعی خیلی از مردم در جریان قرار گرفتند، بزرگترین سئوال این است که چرا مسئولین و حتی مردم از حوادث گذشته درس نمی گیرند. البته نقش مسئولین سنگین تر و پر رنگ تر می باشد. متاسفانه توجه به این مسئله مهم که پیشگیری به مراتب بسیار کم خرج تر است را فراموش کرده ایم. براحتی در سالهایی که خشکسالی بود می شد با اتخاذ سیاستهایی اقدام به لایروبی مسیل ها و جابجایی برخی روستاهایی که در مسیرهای پرخطر احداث شده اند نمود. به هر حال هنوز هم دیر نیست، ولی چیزی که مشخص است این آخرین سهل انگاری نیست. طبیعتاً با روندی که در پیش گرفته شده حتی باید منتظر بدترین بلایا هم بود. قلع و قمع جنگل ها توسط مردم و ارگانهای دولتی، ساخت و سازهای غیرمجاز در حریم رودخانه ها و... عوامل اصلی خسارتهای بزرگ سیل می باشد.

سال نو مبارک


سلام بر دوستان گلم و هر کسی که این پست رو میخونه

سال جدید رو تبریک میگم خدمتتون

امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشید

آرزومند آرزوهاتون


آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را

کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان

عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود

ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند

سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند

روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما

زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

در هوایت بی‌قرارم روز و شب

سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند

جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست

یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد

گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود

تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی کردی بشر را چل صبوح

زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو

در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر

همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام

تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم

عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو

انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید

با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز بعد

روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است

ز ابر دیده اشکبارم روز و شب