ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سایه» ثبت شده است

می بینم آن شکفتن شادی را

پرواز بلند آدمیزادی را

آن جشن بزرگ روز آزادی را

 

ابتهاج(سایه)

در این سرای بی‌کسی
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دریچه آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی‌ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

شعر ارغوان از سروده‌های مشهور هوشنگ ابتهاج متخلص به ه. الف. سایه است. برخی اخوان ثالث را سراینده ارغوان می‌دانند که پنداری نادرست است. متن شعر ارغوان، داستان شعر ارغوان سایه و تحلیل ارغوان را در ستاره بخوانید.

ارغوان یکی از زیباترین اشعار هوشنگ ابتهاج است که در زمانی که سایه به زندان افتاده است، این شعر را در دوری از درخت ارغوانش سروده است؛ اما ارغوان سایه بیشتر از یک شعر است. خانه ابتهاج که به ثبت میراث فرهنگی رسیده است، خانه ارغوان نام دارد و دلیل این نامگذاری وجود درخت ارغوان در حیاط این خانه است و دلیل معروفیت ارغوان، نه خود درخت بلکه شعر سایه است. در مطلب حاضر متن شعر ارغوان، تحلیل شعر ارغوان و اندکی درباره خانه و درخت ارغوان را خواهید خواند.

 

 

ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌است هنوز؟
 
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند
 
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ست
نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
 
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید...
 
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟
 
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می‌گذرند؟
 
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
 
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من...

سایه:

 

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک

دل من خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان

هـر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان

شهریارا ، تو بمان بر سر این خیل یتیم

پدرا ، یارا ، اندوه گسارا ، تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

که سر سبز تو خوش بـاشد ، کنارا تو بمان

 

جواب شهریار:

 

سایه جان رفتنى استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درسِ این زندگى از بهر ندانستن ماست

اینهمه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان، نعشِ عزیزى هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آرى این زهر هلاهل به تشخّص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهینِ اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتیى را که پىِ غرق شدن ساخته اند

هى به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

قسمتِ خرس و شغال است خود این باغِ مویز

بى ثمر غوره چشمى بچلانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمى که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایى ست براى همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودى از لُجّه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمانِ خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کُرسى بنشانیم که چه

قاتل مُرغ و خروسیم، یکیمان کمتر

این همه جان گرامى بستانیم که چه

مرگ یک بار ــ مَثَل دیدم ــ و شیون یک بار

این قدر پاى تعلّل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

رابطه شهریار با سایه جالب بوده است ؛ غزل برای هم سرودنشان ؟! یا آنجا که سایه به دیدار شهریار می رود و شهریار از دور سایه را که می بیند؛ داد می زند: "دیدار شد میسر و بوسه کنار هم" و سایه بلافاصله جواب می دهد "از شهر شکوه دارم و از شهریار هم" و ... زندگی نامه شهریار را دوبار خوانده ام و غزلهایش را هم دوبار، معتقدم از شهریار کم نوشته شده است شاید به خاطر جریان شعر نو باشد و تئوری پردازی منتقدان و پرداختن آنها به شعر نو!

 

نخستین دفتر شعر شهریار در سال های 1308 تا 1310 خورشیدی با مقدمه های استاد بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری از سوی کتابخانه خیام و آخرین مجموعه شعرش پس از درگذشتش به عنوان جلد سوم دیوان شهریار شامل اشعار منتشر نشده در پانصد صفحه انتشار یافت.که بعدها کلیه اشعار وی در یک مجموعه چهارجلدی به چاپ رسید.

 

نام " ه. ا. سایه" را جامعهً ادبی ایران سالهاست که بخاطر سپرده است. او را بیشتر با همین نام شاعرانه و کمتر با نام واقعی اش که "امیر هوشنگ ابتهاج" است می شناسند. سایه در ششم اسفند ماه ۱۳۰۶ خورشیدی در رشت بدنیا آمد. سایه در نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ به شعر نو رو می آورد و تا مدتی به تجربه های "فریدون توللی" و "شهریار" توجه نشان میدهد پس از "سراب" که در سال ۱۳۳۰ انتشار میابد نیما و شعر نیمائی را بیشتر شناخته ودر کنار شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرائی، نصرت رحمانی، احمد شاملو و چند تن دیگر به حلقه شاگردان نیما در آمد سایه بیش از آنکه با نیما آشنا شود بدیدار "شهریار" رفته بود. "از سالها پیش با شعرشهریار آشنا بودم. شعرش را دوست داشتم. فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن ،شهریار را از شاعران دیگر متمایز میکرد.

 

" سایه یکی از معروفترین غزل هایش را در سال ۱۳۲۸ به "شهریار" تقدیم کرد:

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

 

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

 

و شهریار در پاسخ سایه این غزل را سرود:

 

گر از این چاه طبیعت که جهان من و تست

بدر آییم جهان جمله از آن من و تست

 

 
آسمان پهنه ی خوانی که به پای تو و من
مهر و مه قرصه ی نانی که بخوان من و تست

 

 
از ازل خلعت تشریف بدوش تو و من
تا ابد آید تکریم بشان من و تست

 

 
کلک فرمان فلک نامه نویس تو و من
پیک شاهین قضا نامه رسان من و تست

 

 
کهکشان دیو براند به شهاب ثاقب
تا کجا بین قرق تیر و کمان من و تست

 

 
آسیای فلکی روز و شبش نوبت ماست
که تنور مه و مهر از پی نان من و تست

 

 
نیست جز سرو و گل و لاله در این باغ و چمن
گر بهار تو و من یا که خزان من و تست

 

 
این چه نام ازلی وین چه نشان ابدی
کز ازل تا به ابد نام و نشان من و تست

 

 
عقل نامحرم عشق است ، نیازی به میان
با وی از عهد ازل آنچه میان من و تست

 

 
دلبرا جان تو و من که به عهدی همه کج
قسمی راست اگر هست به جان من و تست

 

 
آسمان نیست قران مه و مهرش در یاد
این همه دور قیامت که قران من و تست

 

 
تو که شرح ورق گل همه خواندی دانی
که فغان دل بلبل به زبان من و تست

 

 
چشمه ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهر شعر تر و طبع روان من و تست

 

 
گر زمان فاصله ی حافظ و سعدی است چه باک
حالی آن فاصله خیزد که زمان من و تست

 

 
شهریارا چه کنی سحر بیان باز عیان
که عیان است و چه حاجت به بیان من و تست

در جایی که سایه ی آدم هایش از خودشان بزرگتر است، خورشید در آنجا در حال غروب است...