ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

"انتظار" یکی از آن کلماتی است که معانی بی شماری دارد. برای افراد مختلف معانی مختلف ی دارد. بنده خودم گاهی به این نتیجه می رسم که انتظار، عین درماندگی و اتلاف وقت است. هیچ کسی به غیر از خود فرد نمی تواند کاری برایش انجام دهد. یکی از فراوان ترین انتظارها در روی کره ی زمین، انتظار درک می باشد. بعضی مواقع از خودم میپرسم اصلاً فارغ از امکان داشتن درک، آیا درک کردن کسی درست است؟! چرا باید انتظار داشته باشیم بقیه ما را درک کنند؟ انتظار داشتن همان به انتظار نشستن است. شاید این انتظار جواب بدهد و شاید نه. بیشتر که فکر کنید متوجه ارتباط برخی رویدادها و مطالب در هستی خواهید شد. و من می خواهم که فکر کنید. اصالت وجودی مواردی مانند انتظار درک و همراهی با مفاهیمی مانند خیر و شر را اندیشیده اید؟ اگر نوع بشر می توانست همدیگر را درک کند آنگاه مفاهیم خیر و شر معنی داشت؟ تقدم و تاخر این معانی و رویدادها هم در نوع خود چالشی بزرگ است. آیا وجود خیر و شر باعث عدم تفاهم و درک شده است یا بالعکس. اما چقدر خوب میشد روزی فردی می آمد و فردی بود که متوجه میشدی تو را درک میکند! فردی یا موجودی. شاید جمع نقیضین است. گاهی فکر میکنم اساس هستی بر محال بودن جمع نقیضین استوار است. اساسی که تکرر و توالی عجیبی دارد. تکرر و توالی بی انتها. و فکر میکنم چرا باید بی انتها باشد! آیا می توان گفت هدف تمامی این توالی ها نقض کننده ها استوار بودن خیر و شر است. لطفاً به این مسئله توجه کنید: چرا اساساً برخی مسائل بزرگ و سنگین در فلسفه ی هستی اصلاً وجود دارد؟ آیا امکان دارد که از اساس تمامی اینها توهمات یا اصلاً نه توجهات ما باشد؟ توهمات یا توجهات هر چه باشد مسائلی وجود دارد. و هیچ کسی نمی تواند بگوید هیچ مسئله ای نیست. یعنی به ذات اصلاً مسئله یا چالش در کائنات یا نباید وجود داشته باشد یا مدام این مسائل تفسیر شوند. اگر اصل را بر این بگذاریم که تنها پارادوکس هستی ماییم و همه چیز به درستی پیش می رود پس تنها چالش ما هستیم. و نمی توان گفت ما هیچ پادوکسی نداریم. یعنی یک ناهنجاری وجود دارد. اگر چالشی نبود، یا ما وجود نداشتیم یا بدین صورت و بدین کیفیت نبودیم. حال یک سئوال: بیاییم جوری دیگر فکر کنیم، ما کامل هستیم و بی عیب. یعنی ما بهترین در بین موجودات. حال اگر ما کامل ترین هستیم چرا حتی در درک خود نیز عاجزیم؟ مگر جمع نقیضین نیست کامل بودن و عاجر بودن. در ادماه به این پرسش می رسیم که ما بهترین نیستیم. شاید خواننده بگوید این که شد سفسطه و مغالطه! خیر، واژه هایی مانند اینها برای فرار ساخته شده اند و برای نپرسیدن. فردی که از این کلمات استفاده میکند میلی برای گشایش عقلی و نظری ندارد. با چنین فردی نباید بحث کرد. ببینید مسائل روشن است. نیاز یعنی نقص. کوچکترین پژواکی در هستی تا بزرگترین آن، نشان هایی از حرکت و در بطن خود اثراتی از انرژی دارد. هر حرکتی حتی یک پژواک کوچک سخن از نیاز می دهد. سخن از انتظار. پس طبیعی و معلوم است نیازمند منتظر است و منتظر نیاز دارد. کسی که نیاز ندارد منتظر نیست. پیرو این مسائل می شود فهمید که در ساختار وسیع، اصلاً وجود هستی با اصالت وجودی و نیز مسائلی مانند هارمونی یا نظم و نیز بی نظمی و مواردی مانند اینها جمع نقیضین است. یعنی اساس شکل گیری چنین مفهومی(نظم) در نوع عالی و بدون نقص خودش، قاعدتاً عدم وجود یک اصالت(وجود) است. هر جا جوهری بود هم نظم است هم بی نظمی. وقتی میگوئیم که کسی منتظر است به این معنی نیست که او تنها است یا تنها نیست. باید بدانیم که منتظر نیازمند است. حال نه تنها ساخت یک اصالت فیزیکی و جوهر، بلکه ساخت یک ایده و فکر هم شالوده ی نقصان و نیاز است. تمامی مفاهیم ی مانند وجود، هستی، اصالت، جوهر، فکر، ایده، الهام و امثال اینها در ذات خود نشانی از هست بودن را دارد. نشانی از جوهر. یعنی باید باشند تا بدانند که هستی. یعنی باید چیزهایی مانند جوهر، وجود، فکر، ایده و امثال انها باشند تا بتوان گفت کسی آنها را به وجود آورده. حال سوال اینجاست چرا ما باید بدانیم؟ دانستن ما چه سودی دارد! پس وقتی یک انسان حرف از هستی این هست ها می زند یعنی درکی از یک نیاز را لمس کرده. چه برای خود و چه برای مخاطب خود. اگر منتظری برای درک آنها جوهرها و ایده ها وجود نداشت چطور ما میتوانستیم آنها را بفهمیم و درک کنیم؟ پس جوهر و اثر جوهری مساوی نیاز است. مساوی هستی.

دوگانه ی تعصب و تعقل از ازل تا ابد یکی از چالش های اساسی و عمیق بشری بوده و خواهد بود. و به نظر بنده بسان خیلی از چالش های ذهنی دیگر بشری مانند عشق و عقل هیچ وقت به نتایج روشن و مشخصی نخواهد رسید. اینها چالشهایی هستند که تمامی حیطه های بشری را شامل می شوند. تمامی صاحبان نظر در اعصار مختلف بر سر اثبات نظرات و حرفهای خود تلاش کرده اند. شاید بپرسید چرا بنده در ابتدا از واژه ی "دوگانه" نام بردم! به نظر بنده جمع این نوع متضادهایی که عینی و حتمی هستند، غیر ممکن است. چنانچه در تعصب راهی برای تعقل نیست و در تعقل راهی برای تعصب. مخاطب باید در شروع راه تعصب باید تعقل را به کناری زده تا بتواند در ادامه راه موفق باشد و بالعکس. یک متعصب عاقل یک متعصب مرده است و یک عاقل متعصب نیز همچنین. در برخی حیطه های ذهنی-عملی به هیچ عنوان انتخاب دوتایی و اشتراکی وجود ندارد. بنده قصد شکافتن این موضوع را ندارم و فقط خواستم یک شروعی را برای ادامه تفکر منطقی مطرح کنم.

آیا انحصار کار خوبی است؟ اینکه دروازه واردات را ببندیم به بهانه حمایت از تولید داخل خوب است؟ آیا نباید نظارتی بر کیفیت و قیمت تولیدات داخلی داشت؟ متاسفانه از زمانی که واردات رسمی لوازم خانگی تقریباً قطع شده است تولید کننده های داخلی هر نوع کالایی به هر کیفیتی را با هر قیمتی به فروش می رسانند و هیچ ارگانی هم نظارت نمیکند! بلایی که سالها است در مورد خودرو سر مردم آمده است الان در مورد لوازم خانگی تکرار می شود. متاسفانه ما هر کاری انجام می دهیم بدون حساب و کتاب است. انصافاً کسی مخالف تولیدات داخلی باکیفیت و خوش قیمت نیست. حتی در صورتی که لوازم داخلی با کیفیت با قیمت متناسب باشد فکر نمیکنم کسی کالای خارجی بخرد. اما این روش بسیار اشتباه است متاسفانه و قطعاً موفق نخواهد بود.

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون