ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۲ مطلب با موضوع «منتخب فرهنگی و ادبی :: منتخب اشعار :: ناصرخسرو» ثبت شده است

خداوندى که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت، نه محدث زین همه تنها
 
چه گوئى از چه او عالم پدید آورد از لولو
که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا
 
همى گوئى که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا
 
به معلولى چو یک حکم است و یک وصف آن دو عالم را
چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
 
هر آنچ امروز نتواند به فعل آوردن از قوت
نیاز و عجز اگر نبود ورا چه دى و چه فردا
 
همى گوئى زمانى بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا
 
زمانى کز فلک زاید فلک نابوده چون باشد
زمان و چیز ناموجود و ناموجود بى مبدا
 
اگر هیچیز را چیزى نهى قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را مضاد و مثل در آلا
 
و گر زین صورت هیچیز حرف و صوت مى خواهى
مسلم شد که بى معلول نبود علت اسما
 
تقدم هست یزدان را چو بر اعداد وحدان را
زمان حاصل مکان باطل حدث لازم قدم بر جا
 
مکن هرگز بدو فعلى اضافت گر خرد دارى
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنا
 
مگو فعلش بدان گونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدى به گاه فعل ذات ما
 
مجوى از وحدت محضش برون از ذات او چیزى
که او عام است و ماهیات خاص اندر همه احیا
 
گر از هر بینشش بیرون کنى وصفى برو مفزا
دو باشد بى خلاف آنگه نه فرد و واحد و یکتا
 
اگر چه بى عدد اشیا همى بینى در این عالم
ز خاک و باد و آب و آتش و کانى و از دریا
 
چو هاروت ار توانستى که اینجا آئى از گردون
از اینجا هم توانى شد برون چون زهره زهرا
 
ز گوهر دان نه از هستى فزونى اندر این معنى
که جز یک چیز را یک چیز نبود علت انشا
 
خرد دان اولین موجود، زان پس نفس و جسم آنگه
نبات و گونه حیوان و آنگه جانور گویا
 
همى هریک به خود ممکن بدو موجود ناممکن
همى هریک به خود پیدا بدو معدوم ناپیدا
 
چه گوئى چیست این پرده بر این سان بر هوا برده
چو در صحراى آذرگون یکى خرگاه از مینا؟
 
به خود جنبد همی، ور نى کسى مى داردش جنبان
و یا بهر چه گردان شد بدین سان گرد این بالا؟
 
چو در تحدید جنبش را همى نقل مکان گوئى
و یا گردیدن از حالى به حالى دون یا والا
 
بیان کن حال و جایش را اگر دانی، مرا، ورنى
مپوى اندر ره حکمت به تقلید از سر عمیا
 
چو نه گنبد همى گوئى به برهان و قیاس، آخر
چه گوئى چیست از بیرون این نه گنبد خضرا؟
 
اگر بیرون خلا گوئى خطا باشد، که نتواند
بدو در صورت جسمى بدین سان گشته اندروا
 
وگر گوئى ملا باشد روا نبود که جسمى را
نهایت نبود و غایت به سان جوهر اعلا
 
چه مى دارد بدین گونه معلق گوى خاکى را
میان آتش و آب و هواى تندر و نکبا؟
 
گر اجزاى جهان جمله نهى مایل بر آن جزوى
که موقوف است چون نقطه میان شکل نه سیما
 
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوى آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوى مولد و منشا؟
 
اگر ضدند اخشیجان را هر چار پیوسته
بوند از غایت وحدت برادروار در یک جا
 
و گر گوئى که در معنى نیند اضداد یک دیگر
تفاوت از چه شان آمد میان صورت و اسما؟
 
ز اول هستى خود را نکو بشناس و آنگاهى
عنان برتاب از این گردون وزین بازیچه غبرا
 
تو اسرار الهى را کجا دانی؟ که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا
 
تو از معنى همان بینى که در بستان جان پرور
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا

 روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست

بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست

گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست

بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست

ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست

چون نیک نگه‌کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست