ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

هر سری یک کلیپ انگیزشی می بینیم با خود میگیم چرا خوب نباشیم آخه! ولش کن همه تو دنیا مشکل دارن. 8 میلیارد آدم همه که پولدار یا خوشبخت که نیستن! یا هر سری یک دوست نسبتاً با روحیه و خوشحالی به ما میرسه داستان همونه. بله آدمهای بسیاری در دنیا مشکل دارن. اولا چرا باید آدمهای زیادی در دنیا مشکل داشته باشن؟! که ما هم تو دایره اونها باشیم! چرا باید در زمانه ای زندگی کنیم که همه چیز بشریت به گوه کشیده شده است؟! چرا باید در برهه ای از تاریخ جهان زندگی کنیم که مهربونی و محبت هم برچسب قیمت داره؟! چرا باید فقر و فحشا بر انسان و جوامع حکمرانی بکنه؟! این نوشته رو پس از مدتها بی خبری و ننوشتن دارم مینویسم و به بهونه اینکه خیلی خسته شدم و خیلی خسته شدیم. نمیدونستم از چی بگم چوم در چند ماه گذشته رویدادها و مسائل زیاد با سرعت شدید در حال رخ دادن بودن... از جنگ و کشت و کشتار در خاورمیانه و اوکراین بگیر تا تورم و فقر و بدبختی در ممکلت خودمون. حرف زیاده و گوش شنوا نیست. فقط برای خودمون می تونیم بگیم! مثل کصخولا! تو این چند ماه گذشته مثل تمام طول تاریخ هر کسی تقصیر رو در جنگ ها یا سایر مشکلات به گردن دیگری انداخت و همه گفتند ما خوبیم! بله همه آدمها در دنیا خوب هستن پس این دنیا رو کی به گوه کشیده خدا میدونه! خدا..! شاید خدا هم نمیدونه! شاید هم... دلم میخواد فریاد بکشم از اینهمه بی عدالتی و ظلم در دنیا... فریادی به بلندی کائنات. تا بمیرم! که شاید خدا بشنود! میدونین شاید به قول نیچه خدا...

آمد بهارِ جان‌ها ای شاخِ تَر به رقص آ

چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ

 

ای شاهِ عشق‌‌پرور‌، مانندِ شیرِ مادر

ای شیرجو‌ش‌! در رو، جانِ پدر‌، به رقص آ

 

چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی

از پا و سر بُریدی، بی‌پا و سر به رقص آ

 

تیغی به دست خونی، آمد مرا که: چونی؟

گفتم:«بیآ که خیر است»، گفتا: «نه شر» به رقص آ

 

از عشق، تاج‌داران در چرخِ او چو باران

آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش‌کمر! به رقص آ

 

ای مست ِ هست‌گشته، بر تو فنا نبشته

رقعه‌ی فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آ

 

در دست، جام ِ باده، آمد بُتم پیاده

گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ

 

پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد

یوسف زِ چاه آمد، ای بی‌هنر! به رقص آ

 

تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟

هَجرم ببُرده باشد، دنگ و اثر به رقص آ

 

کی باشد آن زمانی؟، گوید مرا: «فلانی!»

کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ

 

طاووس ِ ما در‌آید و آن رنگ‌ها برآید

با مرغ ِ جان سراید: بی‌بال و پر به رقص آ

 

کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم

گفته مسیح ِ مریم کِ:«ای کور و کر!» به رقص آ

 

مخدوم، شمسِ دین‌ست، تبریز رشکِ چین‌ست

اندر بهار حُسنش، شاخ و شجر به رقص آ