می بینم آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
شعر ارغوان از سرودههای مشهور هوشنگ ابتهاج متخلص به ه. الف. سایه است. برخی اخوان ثالث را سراینده ارغوان میدانند که پنداری نادرست است. متن شعر ارغوان، داستان شعر ارغوان سایه و تحلیل ارغوان را در ستاره بخوانید.
ارغوان یکی از زیباترین اشعار هوشنگ ابتهاج است که در زمانی که سایه به زندان افتاده است، این شعر را در دوری از درخت ارغوانش سروده است؛ اما ارغوان سایه بیشتر از یک شعر است. خانه ابتهاج که به ثبت میراث فرهنگی رسیده است، خانه ارغوان نام دارد و دلیل این نامگذاری وجود درخت ارغوان در حیاط این خانه است و دلیل معروفیت ارغوان، نه خود درخت بلکه شعر سایه است. در مطلب حاضر متن شعر ارغوان، تحلیل شعر ارغوان و اندکی درباره خانه و درخت ارغوان را خواهید خواند.
سایه:
با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک
دل من خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان
هـر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
شهریارا ، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوه گسارا ، تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش بـاشد ، کنارا تو بمان
جواب شهریار:
سایه جان رفتنى استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درسِ این زندگى از بهر ندانستن ماست
اینهمه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان، نعشِ عزیزى هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آرى این زهر هلاهل به تشخّص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهینِ اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتیى را که پىِ غرق شدن ساخته اند
هى به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
قسمتِ خرس و شغال است خود این باغِ مویز
بى ثمر غوره چشمى بچلانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمى که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایى ست براى همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودى از لُجّه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمانِ خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کُرسى بنشانیم که چه
قاتل مُرغ و خروسیم، یکیمان کمتر
این همه جان گرامى بستانیم که چه
مرگ یک بار ــ مَثَل دیدم ــ و شیون یک بار
این قدر پاى تعلّل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
رابطه شهریار با سایه جالب بوده است ؛ غزل برای هم سرودنشان ؟! یا آنجا که سایه به دیدار شهریار می رود و شهریار از دور سایه را که می بیند؛ داد می زند: "دیدار شد میسر و بوسه کنار هم" و سایه بلافاصله جواب می دهد "از شهر شکوه دارم و از شهریار هم" و ... زندگی نامه شهریار را دوبار خوانده ام و غزلهایش را هم دوبار، معتقدم از شهریار کم نوشته شده است شاید به خاطر جریان شعر نو باشد و تئوری پردازی منتقدان و پرداختن آنها به شعر نو!
نخستین دفتر شعر شهریار در سال های 1308 تا 1310 خورشیدی با مقدمه های استاد بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری از سوی کتابخانه خیام و آخرین مجموعه شعرش پس از درگذشتش به عنوان جلد سوم دیوان شهریار شامل اشعار منتشر نشده در پانصد صفحه انتشار یافت.که بعدها کلیه اشعار وی در یک مجموعه چهارجلدی به چاپ رسید.
نام " ه. ا. سایه" را جامعهً ادبی ایران سالهاست که بخاطر سپرده است. او را بیشتر با همین نام شاعرانه و کمتر با نام واقعی اش که "امیر هوشنگ ابتهاج" است می شناسند. سایه در ششم اسفند ماه ۱۳۰۶ خورشیدی در رشت بدنیا آمد. سایه در نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ به شعر نو رو می آورد و تا مدتی به تجربه های "فریدون توللی" و "شهریار" توجه نشان میدهد پس از "سراب" که در سال ۱۳۳۰ انتشار میابد نیما و شعر نیمائی را بیشتر شناخته ودر کنار شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرائی، نصرت رحمانی، احمد شاملو و چند تن دیگر به حلقه شاگردان نیما در آمد سایه بیش از آنکه با نیما آشنا شود بدیدار "شهریار" رفته بود. "از سالها پیش با شعرشهریار آشنا بودم. شعرش را دوست داشتم. فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن ،شهریار را از شاعران دیگر متمایز میکرد.
" سایه یکی از معروفترین غزل هایش را در سال ۱۳۲۸ به "شهریار" تقدیم کرد:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
و شهریار در پاسخ سایه این غزل را سرود:
گر از این چاه طبیعت که جهان من و تست