دیگه حوصله ای نیست
اصلا نیست
واقعا اینسری دیگه حوصله ای نیست
سکوت
اشک و آه
همه برای ما
و هیچ برای ما
دیگه مهربونی نیست
گل هم نیست
خنده نیست
حس زندگی نیست
و دیگر حس نوشتن هم نیست
ننوشته ها را بخوان تو...
دیگه حوصله ای نیست
اصلا نیست
واقعا اینسری دیگه حوصله ای نیست
سکوت
اشک و آه
همه برای ما
و هیچ برای ما
دیگه مهربونی نیست
گل هم نیست
خنده نیست
حس زندگی نیست
و دیگر حس نوشتن هم نیست
ننوشته ها را بخوان تو...
نکن طلوع
بگذار بماند سیاهی این شب
نیا، تا سنگین بماند این هوا
بگذار این شب، آخرین باشد
آخرین اشک...
اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو - دستت را به من بده
حرفت را به من بگو - قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده - دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان - بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا - بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست