ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بد» ثبت شده است

حدود یک تا دو سالی هست که ولایتی دچار ضعف جسمانی شدیدی شده و احتمال زیاد دچار یک بیماری سختی است. در زیر دو تا از عکس های اخیر وی را ببینید:

 

 

 

 

سال جدید هم از راه رسید. متاسفانه بدتر از قبل. شاید بگوئید بدبین هستم، ولی حقیقت این است. شوپنهاور میگفت هر روز روز بدتری است. اما او این جمله را در حالت عادی می گفت. الان که... متاسفانه ما راه اصلی را یا پیدا نکرده ایم یا درک نکرده ایم. پیدا کردن و درک کردن راه حل اصلی حل مشکلات بسیار مهم است. دلسوزی و اهتمام به حل مسئله نیز بسیار مهم می باشد. در برخی اوقات عزمی برای حل مساله وجود ندارد. استفاده از افراد لایق و دلسوز باید مدنظر باشد، نه افراد چاپلوس و ریاکار. این مورد مهم رو شاید همه ما بدانیم، اما مهم عمل به آن است. متاسفانه اولویت بندی نادرست هم یکی از مشکلات مهم بر سر راه تعالی است. اولویتهای اشتباه و گمراه کننده می تواند آدمی را به پرتگاه نیستی سوق دهد. غرور بیجا و نادرست هم یکی از آفتهای ویرانگر بشر است. هیچ کسی به کمک انسان نخواهد آمد مگر خود او. هیچ کسی به کمک هیچ قومی نخواهد آمد مگر خود آنها. بایستی انسان خود دست به کار شود. حتی در ادیان هم به تلاش و پیگیری تاکید شده است.

 روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست

بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست

گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست

بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست

ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست

چون نیک نگه‌کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

پادشاها جرم ما را در گذار

ما گنه کاریم و تو آمرزگار

تو نکوکاری و ما بد کرده‌ایم

جرم بی‌پایان و بیحد کرده‌ایم

سالها در فسق و عصیان گشته‌ایم

آخر از کرده پشیمان گشته‌ایم

روز و شب اندر معاصی بوده‌ایم

غافل از یؤخذ نواصی بوده‌ایم

دایما در بند عصیان بوده‌ایم

هم قرین نفس و شیطان بوده‌ایم

بی گنه نگذشته بر ما ساعتی

با حضور دل نکرده طاعتی

بر درآمد بندهٔ بگریخته

آب روی خود بعصیان ریخته

مغفرت دارد امید از لطف تو

زانکه خود فرمودهٔ لاتقنطوا

بحر الطاف تو بی پایان بود

ناامید از رحمتت شیطان بود

نفس و شیطان زد کریما راه من

رحمتت باشد شفاعت خواه من

چشم دارم کز گنه پاکم کنی

پیش از آن کاندر جهان خاکم کنی

اندر آن دم کز بدن جانم بری

از جهان با نور ایمانم بری