پائیز اکنون اینجاست
و تو نیستی
چشمهایت در خاطرم
و اکنون مرگ میخواند مرا
در این پائیز لعنتی
در این سکوت بی انتهای هیچ!
و تو نیستی
چشمهایت در خاطرم
و اکنون مرگ میخواند مرا
در این پائیز لعنتی
در این سکوت بی انتهای هیچ!
از سکوت بی انتها می گویم
از سکوتی که می فشارد گلویم را
از تنهایی
از اینکه کسی نمی فهمد صدایم را
از سکوت می گویم
از مردمانی که حرف های زیادی می زنند
اما صدای سکوت را نمی فهمند
و شاید هم نمی شنوند...
از سکوتی اَبَدی... از سکوتی بی انتها
از سکوت سهمگین این فریاد می گویم...