با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
شب سیاه قصه را هوای تو سحر کند
باور ما نمیشود در سر ما نمیرود
از گذر سینه ی ما یار دگر گذر کند
شکوه بسی کشیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند
مقصد و مقصودم تویی عشقم و معبودم تویی
از تو حذر نمیکنم سایه مگر سفر کند
چاره ی کار ما تویی یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر مرگ مگر اثر کند