سرش پایین بود، در هجوم تنهایی، گاهی صدای برگی که از درخت می افتاد شنیده میشد، در امتداد پاییز افکار آزاردهنده اش مرور میشد، خاطرات غم، خاطراتی که بر روی روحش حک شده بودند... با هر صدای برگی به خود می آمد و یاد تنهاییش می افتاد. یاد الان... کوله بارش سبک بود... خاطراتی داشت به وسعت غم اش و به سبکی آنچه خوب بود... اما سنگین بود نگاه سهمگینش در یادش... با صدای دیگری به این فکر افتاد که راه بیفتد... آری راه رفتنی را باید رفت... با کمر خم شده بلند شد و راه افتاد. در مسیر پاییز... در مسیر زوال آرزوهایش... آری تنها به راهش ادامه داد...
- در ورد چطور مجموع اعداد یک جدول رو در خانهی انتهایی جدول نمایش بدیم؟
- کُس خل و کُس شعر یعنی چی؟؟؟
- مار غاشیه
- شعر هجو(طنز)
- یابو علفی
- "روش صحیح شستن دست ها" روشی برای پیشگیری از بیماریهای واگیر مخصوصاً آنفلوانزا و سرماخوردگی
- رستاخیز مردگان
- بهترین و بدترین رستوران های مشهد
- ویکی رضوی
- شعر تو بمان از سایه و جواب شهریار