نمی دانم، که این یک پایان است یا شروع!
شاید هم شروعی برای یک پایان...
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما
سرو مینازد و خوش نیست خدا را بخرام
زلف دلدار چو زنار همیفرماید
برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
مرغ روحم که همیزد ز سر سدره صفیر
عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام
چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد
من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ ینام
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
پرتکرارترین رویای هستی
دیرزمانیست که میبینم
و میبینم که رویاست
رویای تکراری
هرروز تکرار رویای اَبَدی
و عادت نرسیدن
تکرار بی انتهای عادت
خسته از این رویا
از این خواب
و می رسد لحظه ای که پایان رویاهاست
پایان خواب
پایان زندگی
و شروع یک رویای دیگر...
سالهاست بی قراریم
از اَزَل تا اَبد
از آغاز تا پایان
بی قراریم...
از تولد تا مرگ
بی قراریم...
تمام لحظه ها بی قراریم
تمام عمر، لحظه ها را...
می شماریم!
لحظه های مانده تا...
بی قرار روزهای آینده
بی قرار مرگ...!
آری بی قراریم...