ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

هیچ اندوهی تمام نمی شود

اما همه چیز می گذرد...

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست

 

عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم

که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست

 

چرا ز کویِ خرابات روی برتابم

کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست

 

زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر

بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست

 

غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم

که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست

 

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست

 

عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

 

چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم

بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست

 

خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

اندرین بود او که الهام آمدش

کشف شد این مشکلات از ایزدش

 

کو بگفتت در کمان تیری بنه

کی بگفتندت که اندر کش تو زه

 

او نگفتت که کمان را سخت‌کش

در کمان نه گفت او نه پر کنش

 

از فضولی تو کمان افراشتی

صنعت قواسیی بر داشتی

 

ترک این سخته کمانی رو بگو

در کمان نه تیر و پریدن مجو

 

چون بیفتد بر کن آنجا می‌طلب

زور بگذار و بزاری جو ذهب

 

آنچ حقست اقرب از حبل الورید

تو فکنده تیر فکرت را بعید

 

ای کمان و تیرها بر ساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته

 

هرکه دوراندازتر او دورتر

وز چنین گنجست او مهجورتر

 

فلسفی خود را از اندیشه بکشت

گو بدو کوراست سوی گنج پشت

 

گو بدو چندانک افزون می‌دود

از مراد دل جداتر می‌شود

 

جاهدوا فینا بگفت آن شهریار

جاهدوا عنا نگفت ای بی‌قرار

 

هم‌چو کنعان کو ز ننگ نوح رفت

بر فراز قلهٔ آن کوه زفت

 

هرچه افزون‌تر همی‌جست او خلاص

سوی که می‌شد جداتر از مناص

 

هم‌چو این درویش بهر گنج و کان

هر صباحی سخت‌تر جستی کمان

 

هر کمانی کو گرفتی سخت‌تر

بود از گنج و نشان بدبخت‌تر

 

این مثل اندر زمانه جانی است

جان نادانان به رنج ارزانی است

 

زانک جاهل ننگ دارد ز اوستاد

لاجرم رفت و دکانی نو گشاد

 

آن دکان بالای استاد ای نگار

گنده و پر کزدمست و پر ز مار

 

زود ویران کن دکان و بازگرد

سوی سبزه و گلبنان و آب‌خورد

 

نه چو کنعان کو ز کبر و ناشناخت

از که عاصم سفینهٔ فوز ساخت

 

علم تیراندازیش آمد حجیب

وان مراد او را بده حاضر به جیب

 

ای بسا علم و ذکاوات و فطن

گشته ره‌رو را چو غول و راه‌زن

 

بیشتر اصحاب جنت ابلهند

تا ز شر فیلسوفی می‌رهند

 

خویش را عریان کن از فضل و فضول

تا کند رحمت به تو هر دم نزول

 

زیرکی ضد شکستست و نیاز

زیرکی بگذار و با گولی‌بساز

 

زیرکی دان دام برد و طمع و گاز

تا چه خواهد زیرکی را پاک‌باز

 

زیرکان با صنعتی قانع شده

ابلهان از صنع در صانع شده

 

زانک طفل خرد را مادر نهار

دست و پا باشد نهاده بر کنار

برخی اوقات برای موندن باید رفت...

هر سری یک کلیپ انگیزشی می بینیم با خود میگیم چرا خوب نباشیم آخه! ولش کن همه تو دنیا مشکل دارن. 8 میلیارد آدم همه که پولدار یا خوشبخت که نیستن! یا هر سری یک دوست نسبتاً با روحیه و خوشحالی به ما میرسه داستان همونه. بله آدمهای بسیاری در دنیا مشکل دارن. اولا چرا باید آدمهای زیادی در دنیا مشکل داشته باشن؟! که ما هم تو دایره اونها باشیم! چرا باید در زمانه ای زندگی کنیم که همه چیز بشریت به گوه کشیده شده است؟! چرا باید در برهه ای از تاریخ جهان زندگی کنیم که مهربونی و محبت هم برچسب قیمت داره؟! چرا باید فقر و فحشا بر انسان و جوامع حکمرانی بکنه؟! این نوشته رو پس از مدتها بی خبری و ننوشتن دارم مینویسم و به بهونه اینکه خیلی خسته شدم و خیلی خسته شدیم. نمیدونستم از چی بگم چوم در چند ماه گذشته رویدادها و مسائل زیاد با سرعت شدید در حال رخ دادن بودن... از جنگ و کشت و کشتار در خاورمیانه و اوکراین بگیر تا تورم و فقر و بدبختی در ممکلت خودمون. حرف زیاده و گوش شنوا نیست. فقط برای خودمون می تونیم بگیم! مثل کصخولا! تو این چند ماه گذشته مثل تمام طول تاریخ هر کسی تقصیر رو در جنگ ها یا سایر مشکلات به گردن دیگری انداخت و همه گفتند ما خوبیم! بله همه آدمها در دنیا خوب هستن پس این دنیا رو کی به گوه کشیده خدا میدونه! خدا..! شاید خدا هم نمیدونه! شاید هم... دلم میخواد فریاد بکشم از اینهمه بی عدالتی و ظلم در دنیا... فریادی به بلندی کائنات. تا بمیرم! که شاید خدا بشنود! میدونین شاید به قول نیچه خدا...

آمد بهارِ جان‌ها ای شاخِ تَر به رقص آ

چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ

 

ای شاهِ عشق‌‌پرور‌، مانندِ شیرِ مادر

ای شیرجو‌ش‌! در رو، جانِ پدر‌، به رقص آ

 

چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی

از پا و سر بُریدی، بی‌پا و سر به رقص آ

 

تیغی به دست خونی، آمد مرا که: چونی؟

گفتم:«بیآ که خیر است»، گفتا: «نه شر» به رقص آ

 

از عشق، تاج‌داران در چرخِ او چو باران

آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش‌کمر! به رقص آ

 

ای مست ِ هست‌گشته، بر تو فنا نبشته

رقعه‌ی فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آ

 

در دست، جام ِ باده، آمد بُتم پیاده

گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ

 

پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد

یوسف زِ چاه آمد، ای بی‌هنر! به رقص آ

 

تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟

هَجرم ببُرده باشد، دنگ و اثر به رقص آ

 

کی باشد آن زمانی؟، گوید مرا: «فلانی!»

کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ

 

طاووس ِ ما در‌آید و آن رنگ‌ها برآید

با مرغ ِ جان سراید: بی‌بال و پر به رقص آ

 

کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم

گفته مسیح ِ مریم کِ:«ای کور و کر!» به رقص آ

 

مخدوم، شمسِ دین‌ست، تبریز رشکِ چین‌ست

اندر بهار حُسنش، شاخ و شجر به رقص آ

چون آینه نورخیز گشتی‌، احسنت

چون اره به خلق تیز گشتی احسنت

در کفش ادیبان جهان کردی پای

غوره نشده مویز گشتی‌، احسنت

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر

ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو

پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر

نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب

نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر

از تو خبر به نام و نشان است خلق را

وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر

جویندگان جوهر دریای کنه تو

در وادی یقین و گمان از تو بی خبر

چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل

از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر

شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد

شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر

عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو می‌زند

هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر

روایت جنگ ها در طول تاریخ داستانی به بلندای رنج و سخت و بدبختی انسانها دارد. در ادوار مختلف، جنگها نتیجه ی زیاده خواهی، بی رحمی، شهوت قدرت بیشتر و ماجراجویی حاکمان و دولت ها بوده است. انگار هیچ تفاوتی ندارد که جزو انسان های بدوی عهد حجر باشی یا جزو انسانهای به اصطلاح متمدن امروزی، این جانور دو پا در هر زمانی می تواند خوی وحشی گری نهفته در وجودش را به اوج رسانده و با ایجاد جنگ های مرگبار انسانهای بی گناه را به چنگال مرگ بسپارد. چیزی که شاهد آن بودیم در طول تاریخ حاکمان و دولت ها همواره سعی داشته اند که خود و خواسته هایشان را موجه جلوه بدهند و خود را برحق بدانند تا نوع رفتارهایشان را توجیه کنند. و آنچه معلوم است انگار شرور طبیعی و انساخت ساز هیچ گاه دست از سر ما انسانها بر نخواهند داشت. اینجا یاد جمله ی معروف شوپنهاور افتادم که گفته "زندگی مانند آونگی است که بین رنج و ملال در نوسان است"

بعد از هدف قرار گرفتن هنیه در تهران، دقایق به نفع یک جنگ تمام عیار در خاورمیانه به پیش می رود. آیا ماشه جنگ ایران و اسرائیل کشیده خواهد شد؟ جنگی که سالهاست احتمالش را می دهیم. همه ما می دانیم که در صورت وقوع این جنگ کشورهای منطقه و امریکا نیز به طرفین دعوا ملحق خواهند شد. در صورت وقوع جنگ به احتمال بالا خاورمیانه نقشه ی جدیدی را به خود خواهد دید. نقشه ی جدید چه مختصاتی خواهی داشت؟ الان شاید هیچ کارشناسی نتواند جواب این سئوال را به درستی بدهد اما چیزی که مشخص است سابقه تنش ها و زد و خوردها در گذشته نشان داده که چه کسی می تواند در این قمار پیروز شود. این قمار اما یک قمار بسیار سختی خواهد بود.