ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
شب سیاه قصه را هوای تو سحر کند


باور ما نمی‌شود در سر ما نمی‌رود
از گذر سینه ی ما یار دگر گذر کند


شکوه بسی کشیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند


مقصد و مقصودم تویی عشقم و معبودم تویی
از تو حذر نمی‌کنم سایه مگر سفر کند


چاره ی کار ما تویی یاور و یار ما تویی
توبه نمی‌کند اثر مرگ مگر اثر کند

انسان در جبری بزرگ متولد می شود و در جبری بزرگتر می میرد. در میان این دو جبر اما به ظاهر اختیار را زندگی میکند....

گاهی تنهایی

هیچ چیزی اثر نمیکند

مگر تنهایی، مگر سکوت

و شاید مرگ

برای من از زندگی نگو

من سالهاست که زندگی میکنم تنهایی را

برای من از سکوت بگو

سکوتی بی انتها

برای من از آزادی بگو

آزادی ابدی

آری، میخواهم آزادی را زندگی کنم

می خواهم از سکوت به خود بگویم

و تو آن سکوت بی انتهایی

و دیگر هیچ وقت سخن نخواهی گفت

و تو خود منی

و من خاموشم

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان بجهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر بطالع مسعود خویشتن

تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان بشما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی

این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد

آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تورمه سپرده بچوپان گرگ طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم (که) بنیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

عشق شاید تنهاترین واژه ای باشد که هم بامعنی است و هم بی معنی. هم هست و هم نیست. عشق واژه ای است که نه معنی می شود و نه توصیف. شاید عشق مجهول ترین مسئله بعد از مسئله مرگ باشد. در مورد عشق سخن بسیار گفته شده است. از افراد مشهور و نابغه تا مرد عادی در مورد عشق حرفها گرفته اند. اما آیا ما عشق را بدرستی می شناسیم. این واژه ی پیچیده و عجیب همواره مورد مناقشه انسانهای فرهیخته در طول قرنها بوده است. عشق می تواند مختص به هر چیزی باشد. عشق به یک جسم تا عشق به یک گیاه یا حیوان و یا انسان.

فروید در مورد عشق ابدی و واقعی می گوید:

عشق ابدی و واقعی و نیز خالی از هر گونه تنفر و ریا تنها در رابطه ی بین معتاد و ماده ی مخدرش وجود دارد.

در جایی دیگر می گوید:

هیچگاه به اندازه ی وقتی که عاشق می شویم آسیب پذیر نخواهیم بود و هیچگاه به اندازه ی زمانی که معشوقمان را از دست می دهیم بی دفاع، درمانده و غمگین نخواهیم شد.

 

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

 

برای من مگری و مگو دریغ دریغ

به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

 

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

 

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

که گور پرده جمعیت جنان باشد

 

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد

 

تو را غروب نماید ولی شروق بود

 لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

 

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد

 

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد

  چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

 

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا

که های هوی تو در جو لامکان باشد

مهر مفکن برین سرای سپنج

که این جهان پاک بازیی نیرنج

نیک او را فسانه واری شو

بر او را کمرت سخت بتنج

امروز جمعه است. 20 دی ماه 1398. هفته ای که امروز آخرین روز آن است در ایران بگونه ای طی شد که اتفاقات سیاه، خونین و فراوانی در آن رخ داد. اتفاقاتی که بیشتر شبیه یک فیلم سینمایی آخرالزمانی بود تا واقعیت! هفته ای که با ترور سپهبد شهید سلیمانی آغاز شد و بهت و حیرت همگانی را آفرید و در ادامه شاهد تشییع بسیار بزرگ در شهرهای مختلف بودیم که ده ها نفر از مردم عزیزمان در کرمان در جریان تشییع فوت کردند. اما این پایان ماجرا نبود و در ادامه با حمله ی موشکی سپاه به پایگاه آمریکایی در عراق را شاهد بودیم. حمله ای که شروع جنگی تمام عیار را در اذهان همه متصور کرد. جنگی که شاید شروعی بر جنگ جهانی سوم می توانست باشد. در ادامه بعد از ساعاتی خبر هولناک دیگری را مردم ایران شاهد بودند و آن هم سقوط هواپیمای بوئینگ اوکراینی پس از برخاستن از فرودگاه مهرآباد بود که بدنیال آن تمامی سرنشینان در دم جان سپردند. بهت و حیرت همگان را مبهوت کرده بود، حتی مردمان سایر کشورهای جهان را... خبر سقوط اتوبوسی در جاده شمال و مرگ تعدادی دیگر از هموطنان بار دیگر همگان را در عزا فرو برد. آیا امروز پایانی خواهد بود بر روزهای تیره ی ایران؟ آیا این جمعه آخرین روز غمگین ترین هفته ی ایرانی ها خواهد بود یا نه؟! هفته ای که آنقدر شوم بود که شاید نظیر آن را تا به حال کسی ندیده بود! هفته ای نحسی که انسانهای زیادی از بین ما رفتند. از نخبه های کشور و از عزیزانمون. شاید بتوان امسال را بدترین سال ایرانی ها نامید! سالی که هنوز تمام نشده! سالی شومی که هنوز تمام نشده... سال سیاه... سالی که هنوز کار دارد با ما... براستی چرا ما در جبر زمان و مکان داریم بازی داده می شویم؟!!! این هفته شوم چالش بسیار بزرگی بود برای طرفداران سرسخت اختیار محض! هفته ای که نشان داد این جبر است که می تواند هفته ای را شوم و سیاه سازد برای یک کشور، نه اختیار... انسان هایی که قصد پر کشیدن داشتند اما نه این پر کشیدن...

این گونه که من کار جهان می بینم

عالم همه رایگان بر آن می بینم

سبحان الله به ره چه در می نگرم

نا کامی خویشتن در آن می بینم

*****

بر درخت جبر تا کی برجهی

اختیار خویش را یک سو نهی

همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفتگو

دقت کردین شاید تنها ضرب المثل یا سخنی که در نوع بشر(انسان = جانور دو پا) فارغ از هر ملیت و مذهب و نژادی صدق میکند اینه؟!

دقایقی قبل ترامپ در یک مصاحبه زنده گفت: البغدادی گریه می کرد و زاری می کرد. او گفت البغدادی مثل یک سگ کشته شد. وی گفت من و همراهانم بصورت زنده فیلم حمله رو تماشا کردیم، عین یک فیلم سینمایی! او گفت مرگ وی بسیار سخت و خشن بود و البته حقش بود. وی گفت هیچ کسی از سربازان ما نمرد و فقط یک سگ از ما زخمی شد.

اتمهای بدن شما در طول حیات 4.6 میلیارد ساله زمین در میان دایناسورها، ماهی ها، گیاهان و پرندگان بارها بازیافت شده و اکنون در بدن شما جای دارند! سپس با مرگ، دوباره آنها را به زمین برمیگردانید...

در ازدحام موسیقی صدایت

در تجمع تشعشع نگاهت

اندکی صبر کن

و بزن ساز جدایی را

شاید گم شوم در خود

بی گمان خواهم مُرد

چه مرگ زیبایی!

چه وصال بی انتهایی...

و هر روز یک قدم به مرگ نزدیکتر...

جبر محض زندگی!

همه جبر... تولد، زندگی و مرگ!

و اما اختیار...