ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

ویکی رضوی

تجربیات،آموزش ها، دل نوشته ها و ...

خوش آمدید .... .......... ..... لطفاً در صورت کپی برداری، منبع و آدرس این وبلاگ ذکر شود ..... تمامی پست های زیر شاخه "بهترین ها" همواره آپدیت خواهند شد
فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک
ویکی رضوی

واحه یی در لحظه
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
از سر نوشت تا سرنوشت تنهاییم!

بایگانی
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۶ دی ۰۲، ۰۸:۳۳ - یاقوت ...
    🙃
  • ۲۲ دی ۰۲، ۰۹:۰۷ - یاقوت ...
    😬

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یار» ثبت شده است

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

 

هر دست که دادند از آن دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

 

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

 

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

 

جمعی به در پیر خرابات خرابند

قومی به بر شیخ مناجات مریدند

 

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

 

فریاد که در رهگذر آدم خاکی

بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

 

همت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

 

زنهار مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

 

چون خلق درآیند به بازار حقیقت

ترسم نفروشند متاعی که خریدند

 

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است

کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

 

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی

از دام گه خاک بر افلاک پریدند

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

 

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

 

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

 

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

 

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا

 

روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

 

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

 

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست

کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود

هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق

به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود

به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود

با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ

که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود

گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست

رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود

باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند

که در ایام گل از باغچه غوغا نرود

همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید

آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود

هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد روی

گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود

ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی

تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود

گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند

هر که او را غم جانست به دریا نرود

سعدیا بار کش و یار فراموش مکن

مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود