گاهی میخواهی چیزی نگویی، گاهی دوست داری نگاه هم نکنی، گاهی هم میخواهی اصلا نباشی. گاهی میخواهی حتی خودت هم نباشی تا رها شوی از بند خویش! میخواهی اما نمیشود! این خستگی و این حس را مدتی است که همیشه دارم. این بهانه های بی انتها و این حرف های بی عنوان همیشه بوده. اینقدر بی عنوان که سرشار از حرف است. مثل سکوتی که پر از فریاد. من یاد گرفته داد و فریاد در این ورطه فریاد بی ثمر است و سخن بی اثر. در این دیار نفرین شده هیچ کاری و هیچ تلاشی فایده ندارد. باید گذاشت و گذشت. باید رفت و دور شد. من میخواهم از خود دور شوم. برسم به دوردستهای غریبی. به آنجا که خود نیز نباشم. میخوام نباشم تا رها شوم از هستی. رها شوم از خویش. مگر سهم من از دنیا یک سکوت نیست؟ من سهمم را میخواهم. یک سکوت و یک رهایی. سکوتی بی انتها که رها شوم از خویش...
- در ورد چطور مجموع اعداد یک جدول رو در خانهی انتهایی جدول نمایش بدیم؟
- کُس خل و کُس شعر یعنی چی؟؟؟
- شعر هجو(طنز)
- مار غاشیه
- یابو علفی
- "روش صحیح شستن دست ها" روشی برای پیشگیری از بیماریهای واگیر مخصوصاً آنفلوانزا و سرماخوردگی
- رستاخیز مردگان
- بهترین و بدترین رستوران های مشهد
- ویکی رضوی
- شعر تو بمان از سایه و جواب شهریار