در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بَند بر پاش نَهید
دیوانه دل است پای در بند چه سود
شاعر امیر خسرو دهلوی
روز چو آخر شد و گرما گذشت چشمه خور خواست ز دریا گذشتتا جور شرق برآهنگ آب کرد طلب کشتی گردون رکابکشتی شه تیز تر از تیر گشت در زدن چشم ز دریا گذشتراست که شد بر لب دریا رسید گوهر خود بر لب دریا بدیدخواست که از سوز دل بیقرار بر جهد از کشتی و گیرد کنارصبر همی خاست نمی آمدش گریه نمی خواست همی آمدشبود برین سوی معز جهان ساخته بر جای ادب چون شهانپیش شد از دیده نثارش گرفت